جدول جو
جدول جو

معنی چم کلان - جستجوی لغت در جدول جو

چم کلان
(چَ کَ)
دهی از بخش دره شهر شهرستان ایلام که در 9 هزارگزی شمال باختری دره شهر و 9 هزارگزی جنوب راه مالرو ودره شهر به هندمینی واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 336 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سیکان. محصولش غلات، لبنیات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم کلاس
تصویر هم کلاس
دو یا چند شاگرد که در یک کلاس درس بخوانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرم کمان
تصویر چرم کمان
زه کمان، چرم گور، چرم گوزن، چلّۀ کمان، وتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کلام
تصویر هم کلام
هم صحبت، هم سخن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
نام دربندی در اصفهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
تثنیۀ مرکل. دو پهلوی ستور. (از اقرب الموارد). رجوع به مرکل شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
دهی از دهستان دشت سراست که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ)
متساوی الاضلاع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ کِ)
مرکّب از: هم، فارسی + کلاس، فرانسوی، در فارسی یعنی دو شاگرد مدرسه که در یک پایه از تحصیل اند و مواد درسی آنان مساوی است و به خصوص که در یک اطاق (کلاس) درس خوانند
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
دهی است از دهستان ده پیر از بخش حومه شهرستان خرم آباد، در 19هزارگزی شمال خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و چاه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و فرش بافی است. معدن نمکی در این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نمک زار. نمک لاخ. (فرهنگ فارسی معین) :
در نمک لان چون خر مرده فتاد
آن خری و مردگی یکسو نهاد.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 2 بیت 1344)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
نوعی از مس، و بیرونی در الجماهر ص 245 آن را چنین توصیف کرده است: و منه (من النحاس) نوع یعرف بمس کلان أی نحاس الحملان (بار که بر زر و سیم زنند) فی غایهاللین قلیل السواد فی الاحماء لایصلب الفضه اذا حمل علیها فیقال ان ذلک لذهب فیه. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ / کِ)
در حال کشیدن دم. که دم خود رابرکشد: دم کشان رفتن، چون کبوتری گشتی در رفتن. (یادداشت مؤلف). که دنبال و دم بر زمین کشد و رود: تجذی، دم کشان بانگ کردن کبوتر گرد ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ کَ)
دهی است از دهستان زیلائی بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. واقع در 30هزارگزی شمال باختری مسجد سلیمان. دارای 200 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمۀ هفت شهیدان تأمین می شود. راه آن شوسه. معدن گچ دارد. ساکنین از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام شعبه ای از رود گاماسب در نهاوند
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ)
دهی از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان که در 22 هزارگزی باختر صحنه و 2 هزارگزی خاور راه شوسۀ کرمانشاه به همدان واقع است. دشت و سردسیر است و 182 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گاماسیاب. محصولش غلات، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت و راهش در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ)
دهی از دهستان قنقری پایین (اسفلا) بخش بوانات و سرجهان شهرستان آباده که در 54 هزارگزی باختر سوریان و 5 هزارگزی خاور راه شوسۀ اصفهان به شیراز واقع است. کوهستانی و معتدل است و 350 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه محی. محصولش غلات، چغندر و عدس. شغل اهالی زراعت و قالی بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده کوچکی از دهستان سرله بخش جانکی گرمسیری شهرستان اهواز که در 39 هزارگزی جنوب باغ ملک و 12 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو هفتگل به گنبد لران واقع است و 50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ)
دهی از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 31 هزارگزی باختر الیگودرز و یک هزارگزی خاور راه آهن اراک به دورود واقع است. هوایش معتدل است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و جاجیم و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
دهی است از دهستان سماق بخش چگنی شهرستان خرم آباد که در 17 هزارگزی جنوب باختری سراب دوره و 9 هزارگزی جنوب راه فرعی خرم آباد به کوهدشت واقع است. جلگه و معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کشکان. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی چادربافی و راهش مالرو است. ساکنان از طایفۀ سادات حیات الغیب میباشند و در ساختمان و چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ گَ)
دهی از دهستان چم خلف عیسی بخش هندیجان شهرستان خرم شهر که در 13 هزارگزی شمال هندیجان کنارراه اتومبیل رو هندیجان به خلف آباد واقع است. دشت و گرمسیر است و 250 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه زهره. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش درتابستان اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفۀقنواتی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ کِ)
دهی از دهستان گندزلو بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 7 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 4 هزارگزی باختر راه شوسۀ مسجدسلیمان به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گرگر. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و راهش درتابستان اتومبیل رو است. ساکنان آبادی از طایفۀ گندزلو میباشند و در این محل بنایی است قدیمی به نام امامزاده مرتضی علی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ لُ)
دهی از بخش ارکواز شهرستان ایلام که در 27 هزارگزی جنوب قلعه دره، کنار راه مالرو امامزاده نصرالدین واقع است. کوهستانی و معتدل است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام محلی کنار راه همدان و کرمانشاه میان چیاکبود و چیا میرزا در 565500 گزی تهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ کَ)
مرادف چرم گور و چرم گوزن. (از آنندراج). کنایه از زه کمان. (آنندراج) :
بپولاد شمشیر و چرم کمان
بسی زور بازو نمود آسمان.
نظامی (از آنندراج).
رجوع به چرم گور و چرم گوزن شود، اگر از ’چرم کمان’ ذات کمان مراد باشد باعتبار آنکه عمده در آن پی است و آن در حال لزوجت و انعطاف و عدم شکست قریب بچرم بود، هم وجهی است، گو که بسیار بعید باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ کُ)
دهی از دهستان مرغا بخش ایزۀ شهرستان اهواز که در 42 هزارگزی جنوب باختری ایزه واقع است. کوهستانی و هوایش معتدل است و 165 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش گندم و جو. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم کلاس
تصویر هم کلاس
همشاگرد، چند نفر که در یک کلاس درس می خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کلام
تصویر هم کلام
هم سخن هم صحبت، معاشر، همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
نمکزار: در نمک لان چون خری مرده فتاد آن خری و مردگی یکسو نهاد. (مثنوی. نیک. 319: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
هم زبان، هم سخن، هم صحبت، هم گفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چانه ی بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
کلاه نمدی
فرهنگ گویش مازندرانی